داستان 1
تاريخ : جمعه 8 آذر 1392برچسب:یک ساعت, ویژه, مهربانی, زود قضاوت کردن, | 12:34 | نویسنده : علی شریفی و صادق عبدالهی

مردی دیروقت خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله­اش را دید که در انتظار او بود.

سلام بابا. یک سوال از شما بپرسم؟

ـ بله حتما! چه سوالی؟

ـ بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می­گیری؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا همچین سوالی می­کنی؟

ـ فقط می­خواهم بدانم.

ـ بسیار خب. اگر فقط می­خواهی بدانی؛ 20 دلار

پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: می­شود10 دلار به من قرض بدهی؟

مرد عصبانی شد و گفت اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب­بازی مسخره از من بگیری، کاملا در اشتباهی. سریع به اتاقت برو و فکر کن چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می­کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی­تر شد: چرا بچه­ام باید خودخواه باشد و چنین درخواستی از من بکند؟! ولی بعد از حدود یک ساعت مرد آرام­تر شد و فکر کرد که شاید با پسرش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعا چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار پول نیاز داشته. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می­آمد که پسرش از او درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

ـ خوابی پسرم؟

ـ نه. بیدارم.

ـ من فکر کردم که شاید با تو خشن رفتار کرده­ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی­هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.

پسر کوچولو نشست. خندید و خودش را در آغوش پدر انداخت و فریاد زد: ممنونم بابا. بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده درآورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت: با اینکه خودت پول داشتی چرا درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود ولی من حالا 20 دلار دارم. آیا من می­توانم یک ساعت از کار شما را بخرم  تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم... 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: